هر روز، هر دقیقه و هر لحظه نا امید

در خانه ام هوای تو را میخ می زنم!

پاییز می رسد و تو هرگز نمی رسی

امروز را دو مرتبه تاریخ می زنم...

 

امروز ... یکصد و ان مین سال رفتنت

روزی که گریه کردی و ... یادم نمی رود

در دفترم سرودمت از عشق تا ابد

رفتی که بر نگردی و ... یادم نمی رود

 

مجرم منم که ساده به تو دل سپرده ام

هر شب به جرم خود... به تو اقرار می کنم

آن روز من سکوت شدم در صدای تو

حالا تو ساکتی من اصرار می کنم

 

این روزها چقدر دلم تنگ تر شده

دیگر کسی به اسم صدایم نمی کند

این دل تو را گره زده در من که سالهاست

اشعار عاشقانه رهایم نمی کند

 

دزدانه در کنار غزل های هر شبم

هی می نویسمت و تو هی پاک می شوی!

تازنده می کنم نفست را تو باز هم

در گور سرد بستر من خاک می شود...

 

آنقدر گریه می کنم و گریه می کنم...

تا راه  را به خاطر من جستجو کنی

تا چشم های خونی و بارانی مرا...

با چشم های عینکی ات رو به رو کنی...

 

این قصه فصل مشترک بین ما دوتاست

فصلی که در دل من و تو جان گرفته است

ابری ترین بهانه پاییز قصه ام

وقتی که در نگاه تو باران گرفته است

 

درد دل دقایق این فصل مرده را

با برگ برگ زخمی تقویم می کنم

حتی اگر به هم نرسد دست هایمان

این شعر را فقط به تو تقدیم می کنم.............

 

                  ا م ی ر                  

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 16 آبان 1393برچسب:, | 21:15 | نویسنده : آرمین |
  • سبزوار
  • بیابان زدایی
  • مطالب عمومی